بیست و سومین بهار عمرم گذشت بی تو
کاش بودی کنارم در روز میلادم
کاش از حضور تو پر بود لحظه هایم
بیست و یکمین بهار عمرم گذشت بی تو
من میلادم را جشن نمی گیرم بی تو
روی تن سفید کاغذ می نویسم از تو
می نویسم می نویسم...
تا آخرین روز میلادم از تو
روزهای بسیاری بی تو گذشت
یادت لحظه ای از من جدا نگشت
بی تو من تنها،دلواپس فردایم
بی تو کلافست، این دل تنهایم
تو نیستی مرا
تنهایی در آغوش می گیرد
مرا می بوسد،نوازش میکند
برایم میخواند
"تولدت مبارک"
شمع ها را باد فوت میکند به همراهم
باران دست میزند،می کوبد بر شیشه برایم
خیالت می آید،اینجا کنارم
زنده می شود با تو،خاطرات میلادم
+ نوشته شده در یکشنبه سی ام مهر ۱۳۸۵ ساعت 11:48 توسط بابك مجاور
|